کاشکی انرژی خوب بیاد

ساخت وبلاگ
زندگی در گذره و ما هم با جریانش داریم میریم جلو. 

آدمایی که میان و میرن و اثرشون رو توی زندگیت جا میذارن. تو دوستشون داری ولی اثری که از خودشون میذارن، اشتباهاتشون و رفتارشون تو رو پس میزنه. بعد از یه مدت هرچی سعی کنی میبینی یادت نمیره و نمیتونی ببخشی. شاید ضربه اصلی رو هم تو نخورده باشی اما بازم نمیتونی ببخشی چون دردی که به خاطرشون کشیدی هرگز یادت نمیره.

یه جورایی گمونم دچار یه سری دردهای روان تنی شده م! چند روز پیش با مامان در مورد یه چیزی صحبت میکردم بعدش سردرد بدی گرفتم که حتی با خوردن مسکن هم خوب نشد. دو سه روز قبلم دست چپم از مغز استخون مچ چنان درد گرفت که مجبور شدم مچ بند بندازن اما بعد از سه چهار ساعت درد کلا خوب شد و هیچ اثری ازش تو چند روز اخیر نبوده! خودمم میدونم دردا به خاطر چیه، اول شاید نمیخواستم قبول کنم که مشکل روان تنی هست اما حالا مطمئنم که اینجوری بوده.

مصطفی بهم میگه زیاد حرص میخورم، قبول دارم واقعا اما چیکار کنم؟ من مثل بعضیا نمیتونم یه سری دردا رو بروز بدم فقط میریزم تو خودم و به سلامتی این دردها به شکل روان تنی خودشو نشون میده.

کاش فقط تموم شه این حال نیمچه بد! دلم میخواد باز مثل قدیم پر از انرژی , باشم... حالا اگه بخوام بگم که مشکل از کجاست همه تون می خندین بهم به خدا! ولی برای من خیلی ناراحت کننده ست!

روشنایی های شهر...
ما را در سایت روشنایی های شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mtownlightsa بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 5:19