ما از هم جدا شدیم...

ساخت وبلاگ
صفحه رو باز می کنم و بهش زل میزنم!

آخه واقعا از گذر ایام چی میشه گفت؟ اینکه روزها به چنان سرعتی می گذرن که من گاهی حتی یادم میره چند شنبه ست.

تیترم کلیک بِیت بود! چاخان دروغگو هم پسرعموی منه! نه من!

نه خدایی داشتم به داستانهایی که میشه از زندگی خودمون دربیاریم فکر می کردم!

مثلا اینکه کاش مثل بعضیا استعداد نوشتن داستان تخیلی در مورد زندگی خودمو داشتم و مثلا میومدم می نوشتم من و مصطفی داریم از هم جدا می شیم!!!!! بعد همه می ریختن که وااااااای چی شد؟ چرااااا؟ بعد من کلی دلیل الکی می نوشتم و بعد از زندگی بعد از جدایی تعریف می کردم، اونوقت بچه های اینستا می فهمیدن دارم چاخان می کنم چون اونجا هنوز اون عبارت متاهل و اسم مصطفی رو برنداشته م و هیچ پست غم و غصه ی جدایی نمی ذارم و هر روووووز دارم از سریال هایی که تو تی وی خونه ی خودمون می بینم استوری می ذارم و کلی طعنه کنایه ی با نمک و از این دست صوووبتا! و بدین ترتیب با ناشی گریِ زیاد لو می رفتم و همه می فهمیدن حوصله م سر رفته دارم دروغ می نویسم و بعد دیگه به عنوان یه بلاگر روزمره بی اعتبار می شدم و همه میومدن اونجا می گفتن دروغگو، حیا کن! بلاگفا رو رها کن! یا دروغگو اینستا رو رها کن و...

معلومه خیلی حوصله م سر رفته، نه؟؟؟

روشنایی های شهر...
ما را در سایت روشنایی های شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mtownlightsa بازدید : 145 تاريخ : شنبه 22 دی 1397 ساعت: 6:27