روشنایی های شهر

متن مرتبط با «زمان از دست رفته» در سایت روشنایی های شهر نوشته شده است

هذیون اما از نوع عصبانیش!

  • یه جورایی عصبانیم!!! سر لج افتادم! با چی؟ با کی؟ با خودم؟ با همسر؟ با زندگی؟نمیدونم! البته دقیقا میدونم ریشه ش کجاست اما نمیدونم چرا اینقدر برام بولد و بزرگ شد که کل مرخصی این بار همسر رو خراب کرد برام و شب آخر تقریبا از اون شرایط متنفر بودم اما از طرفی نمیدونستم اگه این دلخوری توی دلم باقی بمونه و اون برگرده من سه هفته ی بعد رو باید چطور با اون کابوس بزرگ سیاه زندگی کنم!خلاصه که روز آخر گذشت و اونم رفت، و اون حس طاقت فرسای سنگین از بین رفت اما واقعا یه حس بدی ته قلبم باقی موند. دل چرکین موندم. یعنی این مرخصی بدترین مرخصی عمرم بود! تابحال اینقدر بهم بد نگذشته بود تو یه مرخصیش! بدتر اینکه دفعه ی قبلم به خاطر داشتن مهمون از شهر دیگه ما هی مجبور به رفت و آمد به خونه ی مادرشوهر بودیم و بار قبل هم بهم چندان خوش نگذشت و این مرخصی قرار بود اون یکی رو جبران کنه! اما به خاطر سطح خیلی بالای استرسی که بهم وارد کرد و حتی یه شب (یعنی همون شب مسخره ای که ریشه ی حال بدم ازش شروع شد) باعث شد دچار تپش قلب خیلی شدید بشم در حدی که نفس کشیدنم مشکل شده بود، دقیقا کاری کرد که دو ماه از یک هفته ای که کنار همسر میگذرونم هیچ لذتی نبرم و فقط عصبانیت بمونه برام.میدونم خیلی پیچیده شد اما واقعا حال صاف و ساده نوشتن نداشتم. توی اینستا هم که بچه ها هستن اما متاسفانه تعداد خیلی زیاد اعضای خانواده ی همسر که تشریف دارن اونجا نمیذارن با خیال راحت بنویسم! یعنی میدونم داشتن بلاگ شخصی اونجا هم فایده نداره چون به محض اینکه یه آدرس میدم به بچه ها که بیان یه پیجی دور هم باشیم از خود همسر تاااااا دختر دخترعموش میان فالو میکنن فقط ببینن چه خبره! من اصلا دوست ندارم ریز ریز زندگیم برای خاندان شوهر رو باشه! یعنی هر استور, ...ادامه مطلب

  • سلام از یک عصر تابستونی

  • از امروز صبح که خبر رسید تا آخر این ماه بازم همسر میره جنوب، دارم همینجوری کارامو دایورت میکنم! اکثر شماهایی که قبلا اینجا رو میخوندین الان اینستاگرامم رو دارید و اونجا دور همیم اما به خاطر وجود یه ع, ...ادامه مطلب

  • ما از هم جدا شدیم...

  • صفحه رو باز می کنم و بهش زل میزنم! آخه واقعا از گذر ایام چی میشه گفت؟ اینکه روزها به چنان سرعتی می گذرن که من گاهی حتی یادم میره چند شنبه ست. تیترم کلیک بِیت بود! چاخان دروغگو هم پسرعموی منه! نه من! ن, ...ادامه مطلب

  • سی سالگی از راه می رسه، وارد دهه ی چهارم می شویییییییییم

  • مصطفی داره تو آشپزخونه صبحانه می خوره، که البته با توجه به استانداردهای خونه ی ما یه مقدارم دیر وقت محسوب میشه. منم بعد از شستن سرویس و روغن تراپی کله ی خویش، اومدم نشستم چند خط بنویسم به مناسبت این ر, ...ادامه مطلب

  • اعوذ بالله من الروابط المجازی :/

  • شوهر من عقیده داره که اگه نمیخوای کسی تو زندگیت دخالت کنه نباید چیزی از زندگی خصوصیت به اشتراک بذاری!!! اما من مخالفم. مردم چه چیزی به اشتراک بذاری و چه نذاری حرف خودشونو میزنن و دخالت خودشونو به هر روشی که ممکن باشه میکنن، پس واقعا فرقی نداره که تو چی میگی و چیکار میکنی. مهم اینه که تو به جای سر خم کردن و پنهون کردنِ نظر خودت بتونی با اون دخالت ها کنار بیای یا پاسخشون رو بدی، حلا لازم نیست این پاسخ حتما تهاجمی باشه، میتونه خیلی محترمانه هم باشه اما در نهایت پاسخ باشه، این درستشه! همه جای دنیا، از همون اروپای مهد تمدن!!!!!! گرفته تا همین ترکیه که از سریالای ,أعوذ بالله من الشيطان الرجيم,اعوذ بالله من الشيطان الرجيم in english,اعوذ بالله من قهر الرجال,اعوذ بالله من كلمة انا,اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بالتشكيل,أعوذ بالله من الشيطان الرجيم بالانجليزي,اعوذ بالله من,اعوذ بالله من الشیطان الرجیم,اعوذ بالله من الحسد,اعوذ بالله من شر ما خلق ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها